loading...

ماهِ چه شهری واقعا؟!

در مقام زن ولی مردانگی قانون توست ‌‌‌ تا قیامت هر کجا مؤمن بوَد، ممنون توست

بازدید : 6
شنبه 24 اسفند 1403 زمان : 2:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ماهِ چه شهری واقعا؟!

کی رفته‌‌‌ای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بوده‌‌‌ای نهفته که پیدا کنم تو را؟

غیبت نکرده‌‌‌ای که شوَم طالب حضور
پنهــان نگشته‌‌‌ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که مـــن
با صد هـــــــزار دیده تماشا کنم تو را......

بازدید : 7
شنبه 24 اسفند 1403 زمان : 6:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ماهِ چه شهری واقعا؟!

۱. من به غذاهای دریای حساسیت دارم، بالاخص به ماهی. اگر کسی اینجا خودش این نوع حساسیت را تجربه کرده باشد می‌داند که آدم چه بر سرش می‌آید با خوردن ماهی، از تنگی نفس و اگزما گرفته تا دل درد‌های خیلی شدید و تب و چیزهای دیگر....روزی که می‌خواستیم برویم راهیان نور، دانشگاه‌ها تعطیل شد و غذای سلف که ماهی بود فروش نرفت. دانشگاه هم به عنوان اولین غذای کاروان همان ماهی‌های سلف را برداشته بود آورده بود. من خیلی گرسنه ام بود... و اصلا هم توی فاز خود مراقبتی و این‌ها نبودم.. می‌گفتم اصلا هرچی ام می‌خواهد بشود بشود! مهم نیست.. و قاعدتا همان چیزی را که حساسیت داشتم خوردم. توی ماشین وقتی تقریبا وسط‌های جاده بودیم حالم بد شد... حوالی ۱۱ ۱۲ شب ، یک نگاه کردم دیدم همه خوابیده اند، یک نگاه دیگر کردم ، دیدم وسط کویریم و تا چشم کار می‌کند غیر از خاک چیزی نیست... سرم را گذاشتم روی صندلی جلویی و چشم‌هایم را بستم. بی رمق به خدا گفتم خدایا اینجا فقط من و تو می‌دانیم که اگر همان واکنش‌ها شروع شود چه بر سرم می‌آید و چطور نابود می‌شوم( چون معده اینجور وقت‌ها حتی به اندازه نگهداری یک قطره غذا هم شکیبا نیست و همه چیز را با درد بسیار می‌ریزد بیرون)... گفتم خدایا فقط اینجا من و تو می‌دانیم که اگر حالم بد شود چه اتفاقی می‌افتد... من هم که کاری که نباید می‌کردم را کرده ام و حالا هیچ دفاعی ندارم. اگر حالم بد نشود قول می‌دهم به همه بگویم که تو برایم معجزه کردی... بعد چشم‌هایم را بستم و در انتظار درد‌های بعدی ماندم. دردی اما نیامد.. درد‌های قبلی هم رفت... حالم خوب شد و اتفاقا هیچ اثری هم از علائم قبلی باقی نماند.

۲. پایمان را کردیم توی یک کفش و به معاونت فرهنگی دانشکده گفتیم که حتی حالا که دانشگاه بودجه نمی‌دهد ما باید افطاری را بگیریم! گفتند نمی‌شود، خودتان باید پیگیر هزینه باشید... بچه‌های بسیج دانشکده گفتند اشکالی ندارد، حتی شده خودمان پول بگذاریم روی هم این کار را می‌کنیم. در نهایت معاون فرهنگی دانشکده خودش هزینه‌ها را جور کرد. اما یک چیزی که همیشه د این سبک کار‌ها اذیتم می‌کند نگاه‌های سلسله مراتبی است، فلان طرح دانشجو‌ها برود در شورای دانشکده و تایید شود بیاید پایین! وگرنه ...؟ نه! بچه‌های انجمن علمی‌علوم تربیتی یکی از اساتید گروه معارف دانشگاه را دعوت کردند برای تفسیر قرآن. استادی که بین بچه‌ها محبوب هم هست اتفاقا و حافظ قرآن است. فردایش به ما گفتند شما به چه اجازه‌‌‌ای سر خود و بدون اجازه‌ی شورای دانشکده استاد دعوت کرده اید! رابطه‌ی این استاد با بعضی اساتید دانشکده بد است و حالا گفته اند نیاید! گفتند شما سلسله مراتب را رعایت نکرده اید. هر برنامه‌‌‌ای دانشجوها بخواهند اجرا کنند باید تأیید شود در جلسه. حالا ما هم با کلی عزت و احترام استاد دعوت کرده بودیم و زشت بود بگوییم نیایند. زنگ زدم به یکی از اساتید دانشکده که رئیس بسیج اساتید بود، گفتم استاد می‌دانم که باید برنامه را از قبل به اطلاع شورا می‌رساندیم اما از ناآگاهی ما بود... ببخشید ، منِ دانشجو آبرو گرو گذاشته ام برای دعوت استاد، آبروی من را بخرید... بنده‌ی خدا قبول کرد و گفت چشممان را می‌بندیم به روی اختلاف‌ها، بگویید تشریف بیاورند.

۳. جلسه برگزار شد و خیلی هم اول‌ها خلوت بود... اساتیدی که دعوتشان کرده بودیم و تا ظهر همان روز هم گقته بودند می‌آیند یه ربع قبل از جلسه گفتند کار پیش آمده و نمی‌توانیم... در همان وانفسایی که جمعیت کم بود و هیچ استاد دیگری هم نیامده بود و نزدیک بود آبرویمان برود، همان استادی که می‌گفتند چرا دعوتش کردید متواضعانه در گوشه‌‌‌ای از جلسه مشغول آماده کردن محتوایش بود و بعد هم ۱ ساعت و نیم آبروی جلسه را خرید و با بچه‌ها حرف زد تا جمعیت کم کم زیاد شد و بقیه‌ی اساتید هم از راه رسیدند....

۴. تجربه گر یکی از برنامه‌های زندگی پس از زندگی می‌گفت در تجربه اش با برگی آشنا شده که همه اش یا خودش می‌خندیده یا بقیه برگ‌ها را می‌خندانده، آنجا فهمیده بوده هیچ دو برگی حتی در یک درخت مانند هم نیستند و شخصیت‌های جدا دارند ... مثل ما .... برگِ شوخ‌طبع :)

۵. نمی‌دانم برنامه آفتابگردان را می‌بینید یا نه... ساعت ۱۰ شب، شبکه ۲ به میزبانی الهام چرخنده و با حضور دخترانی که بعدا در اثر حوادثی محجبه شده اند. خیلی‌هایشان می‌گویند احساس خیلی خوبی دارند حالا و زندگیشان به کل یک جور دیگری شده. به نظرم این حرف‌ها فقط یک سکانس کوچک از بازگشتن به راه حق است... خیلی‌ها فکر می‌کنند انسان وقتی متحول شد از آن به بعد بنا است تا همیشه در مسیر حق باقی بماند .. از آن به بعد همه چیز خودش جفت و جور می‌شود و دیگر دوران سختی تمام شده. اما لااقل تجربه شخصی برای من این نبود. انسان رها نمی‌سود در هیچ حالی از آزمایش‌... انسان در مسیر هدایت یک جایی خسته می‌سود، یک جا بر می‌گردد ، یک جا شک می‌کند، یک جا آزمایش می‌شود به همان چیزی که با آن هدایت شده ، یک جاهایی بی مهری می‌بیند ... یک قدم مانده به شهادت مرتکب کبیره می‌شود و پس از یک توبه‌ی نصوح و یک نماز شب با معرفت دوباره دست به گناه می‌زند. از سر کتاب قرآن بلند می‌شود و در لحظه‌ی بعدی با خانواده اش حرفش می‌سود . از هیئت بر می‌گردد و توی راه غیبت بنده خدایی را می‌کند. در حالی که ساعتش را برای نماز شب کوک می‌کند خواب می‌ماند و فردا نماز صبحش هم قضا می‌شود... مسیر هدایت انسان این طور است از نظر من... همینقدر پیچ در پیچ و با پایان باز و نا مشخص... هیچکس چک سفید امضا به ما نداده است که در راه باقی خواهیم ماند و هیچکس نمی‌داند آنکه در راه است لحظه‌ی بعدی از سابقونِ قبلی سبقت گرفته و زودتر به مقصد خواهد رسید یا نه ....

۶.

بازدید : 7
جمعه 23 اسفند 1403 زمان : 20:51
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ماهِ چه شهری واقعا؟!

کی رفته‌‌‌ای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بوده‌‌‌ای نهفته که پیدا کنم تو را؟

غیبت نکرده‌‌‌ای که شوَم طالب حضور
پنهــان نگشته‌‌‌ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که مـــن
با صد هـــــــزار دیده تماشا کنم تو را......

بازدید : 6
پنجشنبه 22 اسفند 1403 زمان : 1:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ماهِ چه شهری واقعا؟!

کی رفته‌‌‌ای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بوده‌‌‌ای نهفته که پیدا کنم تو را؟

غیبت نکرده‌‌‌ای که شوَم طالب حضور
پنهــان نگشته‌‌‌ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که مـــن
با صد هـــــــزار دیده تماشا کنم تو را......

بازدید : 7
پنجشنبه 22 اسفند 1403 زمان : 17:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ماهِ چه شهری واقعا؟!

الان مثل هر روز دیگه‌‌‌ای توی این ۱ سال و نیم یه چیز جالب در مورد شهدا خوندم که می‌خواستم بذارم توی کانال سیمای شهادت....

دیدم نمیشه

رفتم چک کردم.. نوشته بود شما نمی‌توانید به این کانال پیامی‌ارسال کنید

رفتم کانال تلگرام

دیدم اونجا هم همینو زده ...

و بله دوستان.... از ادمین کانال‌ها برم داشته بودن🥲🗿💔

گفتن قرار شده شورا مرکزی جدید فقط ادمین باشن......

قلبم شکست

حقیقتا شکست

واقعا شکست🥲

و حلقه در چشمانم اشک زد 🥲💔💔💔

برچسب ها
بازدید : 6
پنجشنبه 22 اسفند 1403 زمان : 3:26
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ماهِ چه شهری واقعا؟!

دوستم داره تعریف می‌کنه از اینکه چرا خواستگاریش به هم خورده

و در ضمنش می‌گه آقا اتفاقا از دانشگاه شما هم بود...

بعد حالا حال من:

پانیک می‌شم

قلبم درد می‌گیره

می‌ترسم

🗿🗿🗿

واقعا طبیعی نیستاین حجم واکنش به به هم خوردن خواستگاری یه نفر دیگه

بعد من که به دانشگاه خودمون حساسیت ندارم

نهایتا به ISU حساسیت داشته باشم

چرا من هربار با یه کلمه تداعی کننده این چیزا مواجه می‌شم پانیک می‌شم.. چرا... طبیعی نیست

بازدید : 8
يکشنبه 18 اسفند 1403 زمان : 5:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ماهِ چه شهری واقعا؟!

اگه کسی ازم بپرسه تا ۲ و ۵۷ دقیقه نیمه شب با کی حرف می‌زدی

باید بگم با کامیار ۱۲ ساله در روبیکا......

چقدر من نگران این بچه‌ها هستم ....

چرا تجربیات من دانشجو باید مشابه تجربیات یه دانش آموز دبستانی باشه؟

این بچه‌ها خیلی گناه دارن...

خیلی زیاد

وظیفه همه‌ی ماست که به نوجوون‌ها کمک کنیم

اونا شرایط خیلی سختی دارن

بازدید : 6
شنبه 17 اسفند 1403 زمان : 4:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ماهِ چه شهری واقعا؟!

۱."رگ خواب" .... اگر می‌خواهید بدانید در جامعه چه بر سر یک زن می‌آید آن را ببینید... (اگر به روز قیامت اعتقاد دارید تلاش کنید در زندگی برای هیچ زنی کامران نباشید... اگر به روز قیامت اعتقاد دارید.)

۲. "عطرآلود" .... فیلمی‌که خیلی منتظر بودم بیاید روی سایت‌ها... در مجموع خوب است، اولش به آخرش می‌ارزد ... از آن فیلم‌ها نیست که آدم بعد از پرداخت هزینه و وقت بگوید چرا دیدم... البته می‌شد که فضایش معطر تر از این باشد و شخصیت پردازی‌هایش بیشتر ، در تمام طول مدت می‌گفتم چرا علی خدا را صدا نمی‌زند؟ علی بالاخره خدا را صدا زد و خدا جوابش را داد... تا به دنیا آمدن نورا زنده ماند...

۳. "بدون قرار قبلی" زیباترین سینمایی ایرانی که به کل عمرم دیده ام....

۴. بی معرفتی آدم‌ها مثل عطر در فضا پخش می‌شود... مثل جوهر در لیوان آب، مثل خاک روی سطح روغن توی حلبی... در اتاقشان را که می‌زنی، از کنار دفترشان که رد می‌شوی، وبلاگشان را که باز می‌کنی عطر بی معرفتی صاف می‌خورد توی دماغت....

۵. برای برخی دماغ‌مینیاتوری‌ها تحمل بی معرفتی راحت است... اما چرا کسی فکری به حال دماغ آریایی و وسیع و قوز دار من نمی‌کند که به تنهایی در این هوای سرد و خشک کویری باید این حجم از هوای بی معرفتی را نفس بکشم؟

۶. آقای کاف به دلایل نامشخص با من شبیه دشمن خونی برخورد می‌کند... چطور ممکن است آدم با کسی که سر هم ۵ ۶ جمله هم تاحالا باهاش حرف نزده اینقدر متنفر باشد؟

۷. راستش محبت بدون دلیل برایم قابل درک است اما تنفر بدون دلیل نه....

۸. انشای نانوشته بدون غلط است و ما چون خیلی نوشته شده ایم صفحه به صفحه پر از دایره‌های قرمز معلم.... اما ترجیح می‌دهم اینگونه باشم تا ننوشته

۹. بودن در جمع‌های دخترانه را خیلی دوست دارم... خیلی خیلی زیاد... چه استعداد‌ها و تحلیل‌ها و هوش‌ها که دارد زیر برچسب جنس دوم بودن هدر می‌رود.

۱۰. یکی از دلایلی که به بازی‌های آقای زمانی علاقه دارم این است که زیاد حوصله دیالوگ ندارد، یک نگاه به طرف می‌کند و بعد می‌رود آن طرف صحنه

۱۱. از سکوت و توضیح ندادن خوشم می‌آید اما به دور از اخلاق است که در تعامل با آدم‌ها سکوت کنم تا خودشان ذهن خوانی کنند و حرفم را بخوانند!

۱۲. به راستی خلاصه اخلاق یعنی: "هرچه برای خود می‌پسندی برای دیگران نیز بپسند."

۱۳. قبل تر‌ها اگر کسی اذیتم می‌کرد می‌رفتم به طرف می‌گفتم اذیتم کرده ای... اما حالا نه... می‌نشینم قدری دور تر از خودم... می‌گویم آنجا را ببین ، آن دختری که روی صندلی نشسته ناراحت شده ...‌‌‌ای بابا ... من را سننه ؟ آن دختر که روی صندلی نشسته دارد گریه می‌کند فرضا... به من چه ارتباطی دارد؟

۱۴. آدم حق ندارد یک جمله در مورد مادرش بگذارد عنوان پستش؟

۱۵..........

بازدید : 18
پنجشنبه 15 اسفند 1403 زمان : 3:41
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

ماهِ چه شهری واقعا؟!

من صبح تا شب:

وای این اتفاق رو برم تو وبلاگم بنویسم

وای به فلان کشف رسیدم

وای فلان تحلیلم رو اینجا بذارم

وااای خاطره‌ی امروز رو حتما بنویسم

همچنین من همان شب با مغزی مملو از کلمات قصار و متن‌های گنگ:

وای چقدر خوابم میاد، حالش رو ندارم تایپ کنم، شب به خیر🗿🗿

بازدید : 30
سه شنبه 13 اسفند 1403 زمان : 17:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 12
  • بازدید کننده امروز : 13
  • باردید دیروز : 628
  • بازدید کننده دیروز : 605
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 657
  • بازدید ماه : 674
  • بازدید سال : 3697
  • بازدید کلی : 3697
  • کدهای اختصاصی